هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی

تقدیم به سوختگانی که شور پرواز دارند
دلم گرفته
دلم گرفته دلم میخواد سر به کوه و صحرا بذارم دلم میخواد برم یه جائی دور از آدمها و این عالم
برم یه جائی که دور باشه از این دنیای سنگی و کثیف
از این دنیای پر از بی معرفتی و دو روئی
دلم میخواد که یه فریاد بلند بزنم
از چی ؟
از مسخره بودن عشق
از بی معنی بودن عاطفه
از بیهوده بودن و پوشالی بودن صداقت
دلم میخواد فرار کنم از این دنیایی که صداقت آدمها به پای حماقتشون گذاشته میشه
میدونی چیه ؟
حالم ازت بهم میخوره ازت متنفرم
 خوب دست خودم نیست
ازت بدم میاد
چون لیاقت نداری چون یک بی عرضه به تمام معنایی
از خدا گله ای ندارم چون میدونم جای حق نشسته
با این حال از تو هم گله ای ندارم چون تقصیری نداری جز نفهمی و حماقت
من از خودم گله دارم نمیدونم واقعا بعد از این همه کاری که برات انجام دادم و خودتم میدونی ... من اینقدر برات کم بودم...؟؟؟؟!!!!!؟

برات متاسفم  دیگه دوستت ندارم حتی ذره ای
مهم نیست
زندگی ادامه داره
چه بخواهیم و چه نخواهیم ...


شاید ,

سهم من از تو

همان فریاد

نامت باشد ,

در نیمه شبی مهتابی ...


و شاید باشد ,

تقسیمی عادلانه

از با هم بودن ...

 و یا دست در دست هم

ترانه ای را سرودن و

خاطره ای را ورق زدن ...

 زندگی ادامه دارد ,

با ایکاش ها و شاید هایش ...

و با تمام داستان ها , قصه ها  و خاطره هایش .

 نامت را شنیدی ... ؟

انعکاسش بر سینه کش زندگی ,

همان داستان

تلخ و شیرین همیشگی ...

 راستی ... , نامت چه بود ؟

***

 

گناه من این است
که از زمینی ، بت ساختم
غرق گناهی را معشوق نامیدم
فرشته صورت خواندمش
سایر مخلوقات را عبث پنداشتم
و خلقت را در او خلاصه کردم
گناه من این است
که غربیه ترین را آشنا نامیدم
نا آشنای دلم را محرم زخمهایش ساختم
وجودم را در کمترین جمله ها تفسیر کردم
گناه من این است
که اشک را بیهوده بر شوره زار ریختم
روزهای خدا را به مخلوق خدا دادم
پس حق دارد مرا هر چه میخواهد بنامد
شما هم هر چه میخواهید بنامید
گناه من این است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد