منو ببخش

 

با سلام
 بازم یک روز تلخ و آزار دهنده که آخرش جز ندامت و پشیمونی برام ره آورد دیگه ای نداشت
امروز هم مثل روز های قبل یک روزه سرد و خاموشه امروز مژگان برای چند لحظه معبوده خودش و از یاد برد و یک اشتباه بزرگ کرد
واقعا" امروز از خودم خجالت میکشم از اینکه یک فرشته مهربون رو از خودم ناراحت کردم
کسی که همیشه با دیدنش غمهام از یادم میرفت و آنچه در دلم بود براش بازگو میکردم و در کنارش همیشه وجود خودم رو فراموش میکردم و به تمامی او میشدم
آره فرشته ای که اسمش مادره
اینقدر نادم و پشیمونم که نمیتونم توی صورت مهربونش نگاه کنم ولی از همین جا میخوام اول از آفریننده مادرم طلب مغفرت و بخشش کنم و دوم از مادرم
بهش بگم عزیزم منو ببخش من هنوز هم همون مژگان کوچولویی هستم که با یک اخم تو دنیاش تیره و تار میشه


آه مادر
آه مادر ،مادر!
من همان کوچک نادان هستم
که به یک ا خم تو دنیایش تنگ،
آسمانش کوتاه،
آفتابش تاریک
ودلش کورهء دوزخ می شد.


مادردسته گرمت و میبوسم و میخوام که من و ببخشی
عزیز دل ــ  ماهِ من ــ  تو خالص ترین و بی پیرایه ترینی...
خیلی دوستت دارم  و روزگارانت سرشار از طراوت

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 03:30 ب.ظ http://baziblog.blogsky.com

وبلاگ قشنگی داری به ما هم سری بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد