مهربانی ممنوع

مهربانی ممنوع!

دست سوزنده مشتاقت را
در نهانخانه جیبت بگذار
تا که پابند نباشی به کسی دست دهی
خارهایی هستند که ز سر پنجه دوست,با سرانگشتانت می جنگند
دوستی مسخره است
مهربانی ممنوع !
و تو ای دوست ترین
دست سوزنده مشتاقت را
در نهانخانه جیبت بگذار,
من و تو
باید از سلسله بایدها, دستهامان را زنجیر کنیم
با زبان دگران لحظه هامان را تفسیر کنیم
و نگوئیم که بازیگر یک قصه معتبریم
کاش میدانستی
که نباید حس کرد,که نباید دل بست
در فضایی که پر از همهمه آدمهاست
من گرفتارترین تنهایم, تو گرفتارترین
دل ما بسته وابستگی است
قصه ماندن ما, طرح یک خستگی است؟!...
اشنا با من نبودی تو
فکر کردی می شناسی عاشق دشت و طبیعت را
عاشقی که مست عطر اطلسی هاست
و در تنهایی خود شعر می گوید تا بگوید هست
تا بگوید دوست می دارد غم و شادی دنیا را
تو نمی دانی که من هر صبح می گویم
چه صبح خوب زیباییست
و هر صبحم خبر، از آرزو و عشق می آید
تو نمی دانی که...
مژگان پاک دیوانه است
با تو بی نهایت فاصله دارد
تو دوری یا که او دور است از چشمت ... نمی دانم!
ولی او دیگران را تا همیشه دوست می دارد
دوست یا دشمن!



دیر زمانیست که می اندییشم
راه من اینست که بپیمایم نور؟
یا که چون شمع بسوزم سر گور؟
...
سوختن وآب شدن روزی تمامم میکند
در فراسوی زمان گویی که خوابم میکند
خانه قلبم شود تاریک دور از زندگی
همره افسردگی پیوسته در دلمردگی
ره برایم گم شده ست راهِی بکن قلب مرا
دل برایم سنگ شده ست ساحل بکن قلب مرا
میشود روزی بگویم
زنده بـــاد زندگی
لعنت به این دلمردگی

 

 

 


 

هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی

تقدیم به سوختگانی که شور پرواز دارند
دلم گرفته
دلم گرفته دلم میخواد سر به کوه و صحرا بذارم دلم میخواد برم یه جائی دور از آدمها و این عالم
برم یه جائی که دور باشه از این دنیای سنگی و کثیف
از این دنیای پر از بی معرفتی و دو روئی
دلم میخواد که یه فریاد بلند بزنم
از چی ؟
از مسخره بودن عشق
از بی معنی بودن عاطفه
از بیهوده بودن و پوشالی بودن صداقت
دلم میخواد فرار کنم از این دنیایی که صداقت آدمها به پای حماقتشون گذاشته میشه
میدونی چیه ؟
حالم ازت بهم میخوره ازت متنفرم
 خوب دست خودم نیست
ازت بدم میاد
چون لیاقت نداری چون یک بی عرضه به تمام معنایی
از خدا گله ای ندارم چون میدونم جای حق نشسته
با این حال از تو هم گله ای ندارم چون تقصیری نداری جز نفهمی و حماقت
من از خودم گله دارم نمیدونم واقعا بعد از این همه کاری که برات انجام دادم و خودتم میدونی ... من اینقدر برات کم بودم...؟؟؟؟!!!!!؟

برات متاسفم  دیگه دوستت ندارم حتی ذره ای
مهم نیست
زندگی ادامه داره
چه بخواهیم و چه نخواهیم ...


شاید ,

سهم من از تو

همان فریاد

نامت باشد ,

در نیمه شبی مهتابی ...


و شاید باشد ,

تقسیمی عادلانه

از با هم بودن ...

 و یا دست در دست هم

ترانه ای را سرودن و

خاطره ای را ورق زدن ...

 زندگی ادامه دارد ,

با ایکاش ها و شاید هایش ...

و با تمام داستان ها , قصه ها  و خاطره هایش .

 نامت را شنیدی ... ؟

انعکاسش بر سینه کش زندگی ,

همان داستان

تلخ و شیرین همیشگی ...

 راستی ... , نامت چه بود ؟

***

 

گناه من این است
که از زمینی ، بت ساختم
غرق گناهی را معشوق نامیدم
فرشته صورت خواندمش
سایر مخلوقات را عبث پنداشتم
و خلقت را در او خلاصه کردم
گناه من این است
که غربیه ترین را آشنا نامیدم
نا آشنای دلم را محرم زخمهایش ساختم
وجودم را در کمترین جمله ها تفسیر کردم
گناه من این است
که اشک را بیهوده بر شوره زار ریختم
روزهای خدا را به مخلوق خدا دادم
پس حق دارد مرا هر چه میخواهد بنامد
شما هم هر چه میخواهید بنامید
گناه من این است

بنام خداوند زیبائیها

خدایا!
متبرکم گردان تا تو را با انجام کارهایی که به من سپرده ای ستایش کنم.
مرا بیاموز تا در لحظات دلتنگی و نا شکیبی تو را در کنارم بیابم صدایت را بشنوم وآرامش یابم.

خداوندا!
مرا وسیله صلح خویش قرار ده .
آنجا که کین است بادا که عشق آورم .آنجا که غمناکی است بادا که شادمانی آورم .
و آنجا که شک است بادا که ایمان آورم  .

خدایا! یقین دارم و می دانم که خدا یعنی بخشش بی انتها! شیرینی بخشش را آنچنان به ما بچشان تا برای خدایی شدن بهانه ای نداشته باشیم !

خدایا!

نعمت صبر را به ما ارزانی فرما تا در لحظات اشتیاق با عجله تصمیم نگیریم و بر سر دو راهی ها که بهترین کمینگاه شیطان است با صبر و انتظار بهترین را انتخاب کنیم .

و بدانیم که به حقیقت نمی توان هجوم برد، حقیقت با تسلیم و صبوری به دست می آید.

الهی! مران کسی را که تو خود خواندی وآشکار مکن گناهی که تو خود پوشیدی.

الهی ! بودمن بر من تاوان است. تو یکبار بود خود بر من تابان.

خدایا! کمک کن سکوت حاصل خرد مندی من باشد نه دلیل عدم آگاهیم.

به من بیاموز که در سکوت آنچه را که تو می خواهی-که همان نشانه های درست زیستن است-را بشنوم نه آنچه را که خود علاقه به شنیدنش دارم -که همان خیال های واهی است- .

خدایا ! کمک کن که سکوت من شادترین لحظه زندگیم باشد نه پناهگاهی برای روزهای غم.