با سلام
امروز سه شنبه 30/1/84
من اینجا بس دلم تنگ است . . . و هر سازی که می بینم بد آهنگ است . . .
بیا ره توشه برداریم، . قدم در راه بی برگشت بگذاریم؛ . . .
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
چقدر سریع یک ماه از ساله جدید گذشت
چقدر روزها و شبها رو به سرعت بدون هیچ اتفاق شادی پشت سر میگذاریم و میریم
و هر روز چند ماه و چند سال از عمر مون میگذره
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
بگذریم دیروز توی ترمینال با یک صحنه ای مواجه شدم که تا دیروز و امروز همه فکره منو به خودش مشغول کرده
یه خانم مسن چادری رو دیدم
که یه گاری داشت و یه اجاق گاز پیک نیک
یه ماهی تابه و یه سری خرت و پرت آشپز خونه
شاید حدس زده باشید
آره روی یه گاری دوره گردی میکرد و سمبوسه میفروخت
ظاهر آروم ، آبرو دار و مظلومی داشت
اینقدر مظلومیت توی نگاش بود که نظر ترحم آمیز هر رهگذری رو به خودش جلب میکرد
باز هم ........
انسانی در انتهای بی واژه بودن دست و پا میزند
باز همان قانون عادلانه ی تلخ ....
باز دست همان پیرمرد فقیر ....بساط همان زن بی شوهر....
و این درست همون موقعی بود که با داداشم رفته بودیم برای تولد نامزدش هدیه بگیریم
توی یه مغازه کیف و کفش فروشی خانمی رو دیدیم که داشتند برای دختر خانومشون کفش میخریدند .
وقتی مادرش قیمت کفش رو پرسید فروشنده جواب داد ۰۰۰/۸۰ تومان
توی راه با خودم فکر کردم خدایا آخه چقدر فاصله طبقاتی
لعنت به این دنیای پولکی
که ارزش هر کس به اندازه پولیه که داره مشخص میشه
مطمئنا" این یه مورد از خانمهای بی سرپرستی بوده که من دیدم
که برای امرار معاش و برای سیر کردن شکم بچه هاش مجبور بوده همچین کاری رو انجام بده
دلم میخواست که یه روزی میرسید و خدا از همون خزانه غیب اللهی که خودش توی قرآن وعده داده
از همون روزی و رزق بی پایانش که بازم خودش توی کتاب مقدسمون وعده داده به من از ماله دنیا عطا میکرد
نه به خاطره خودم
به خود خدا قسم نه به خاطره خودم
چون اینقدر از دنیا و زرق و برقش دل کندم که دلم هیچ چیزی برای خودم نمیخواد
اگر هم به چیزی رغبت نشون دادم به خاطره بقیه بوده حتی توی ع ش ق
ماله دنیا رو میخوام .....
به خاطره اینکه به بنده های ضعیف خدا کمک کنم
دسته یه نفر که بارش افتاده رو بگیرم
کمکش کنم تا دوباره بتونه باره زندگیشو بلند کنه
هر چند معتقدم که به قوله معروف آدم از اسب بیفته ولی از اصل نیفته .
خدا به حقه خودت به حقه تو که ارحم الراحمینی کاری کن که هیچ بنده ای بارش به زمین نیفته
هیچ بنده ای رو جلوی بنده های دیگت حقیر و ذلیل نکن
خدایا کاری کن که نه از اسب بیفتیم و نه از اصل
آمین
سلام دوست خوبم..حالت خوبه..ببخش که دیر سر میزنم..گرفتاری دیگه نمیزاره..خیلی دلم گرفت از نوشته هات..واقعا ناراحت کننده است..ولی چه میشه کرد..میگن تو کار خدا نباید دخالت کرد..با اجازه امروز در مورد این موضوع در وبلاگم مینویسم..تونستی سر بزن..مایکی
سلام ...خوب همینه رو زگاره نمی دونم حکمتش چیه!!!
آمین...
سلام خدا کنه الهی آمین بزگوار امون بده فقط یه بار امون بده
سلااام بر مژ گان عزیز...خوبی؟...مو به تنم سیخ شد وقتی خوندم...میدونی..اینا بزرگترین دردای بشریه به نظر من...فقر ....راستی تو با خانوم دکتر مژگان عباسی نسبتی داری؟ اونم یه بلاگ مژگان بانو داره...
خدا غم های بزرگ را به آدم های بزرگ می دهد!
تا بعد!
سلام مژگان عزیز.درد منم همینه. خمیشه از این جور تصاویر دلم سخت میگیره. کاش میشد .........اما.
دوست دارم منو قابل بدونی و یه سری هم به ما بزنی
بله که افتخار میکنم بازم سر بزنم بهت....راجع به شعرم نظری نداده بودی؟!!...هر وقت آپ کردی حتما خبرم کن