امروز پنجشنبه 14/7/84
با سلام خدمت همه دوستای خوبم
من تا فراموش نکردم خطاب به دوست جدید و خوبم خانم مژگان مهرزاد عرض کنم
که .... دوست عزیزم ممنون از این همه لطفی که نسبت به من دارید
ولی من نه شاعرم نه نویسنده فقط یاد گرفتم وقتی که از هیاهو و همهمه آدمها
خسته میشم و دلم یه جای دنج و ساکت میخواد بیام اینجا و یکم واسه دله خودم بنویسم
آخه یه چند وقتیه که بهش نرسیدم حس میکنم که این دل ، دیگه دل نیست
اما اشکالی نداره خودم درستش میکنم مثل همیشه
بهر حال از لطفه شما ممنونم یه اشکالی توی کامپیوترم به وجود اومد که من نتونستم
براتون میل بزنم از این بابت عذر خواهی میکنم .
در آخر هم یکی از سخنان و نصایح زیبای حضرت سلیمان رو میگم و میرم چون الان سره کارم
سلیمان نبی میفرماید شیرینی و تلخی زندگی را تجربه کردم و گواراترین زندگی را در ساده ترین زندگی یافتم .
کامیاب باشید
سلام
وبلاگ زیبایی داری
به ما هم سر بزن
با تشکر
مدیریت وبلاگ کامپیوتر
به نرمی سخن بگو ای عشق من و مرا صمیمانه درآغوش خود بفشار باشنیدن آواهای تو لحظات لرزان و شکنندهء من آغاز می شوند ما هر دو در این دنیاییم و چه نزدیک به یکدیگر با عشقی که کمتر کسی هرگز آنرا شناخته است روزهای شرابی رنگ با هم بودنمان لبیرز از گرمای خورشید است و شبهای ژرف و مخملینی که ما هر دو یکی هستیم زندگیم از آن توست تنها برای آنکه تو با عشق به دنیای من وارد شدی و با چه آرامشی به دنیای من آمدی ای عشق من به نرمی سخن بگو ای عشق من تا هیچ کس جز آسمان صدایمان را نشنود