روز معلم

با سلام امروزدوشنبه 12/2/84

اول یه خبر خوش بدم که فریبا تحت عمل جراحی قرار گرفت و علیرغم بد خیم بودن تومر عملش با موفقیت انجام شد .
به هوش اومده و چند قدم هم توی اتاقش تونسته راه بره .
خدای خوبم به خاطره همه خوبیها و مهربونیهات ممنون .
بعد اینکه امروز 12 اردیبهشته روزه معلم اینرو زرو به همه معلمها و اساتید مغزز کشورمون تبریک میگم به خصوص معلمهای خوب دوران بچگیمون .
جا داره که یادی بکنم از معلم کلاس اولم مرحومه خانم عرب جوانی به خاطره همه گذشتهاش و صبوریهاش برای یاد دادن الفبای زندگی به ما بچه ها .روزه شون مبارک و روحشون شاد.
بعد اینکه این روز رو به زندائی عزیزم تبریک میگم و میگم روزت مبارک .
همین

گیج و داغونم

با سلام امروز چهار شنبه 7/2/84

امروز صبح از طرف یه دوست خیلی عزیزتلفنی به من زده و خبر خیلی بدی به من داده شد
یکی از دوستای عزیزمون مدت 21 روزه که یه مهمون ناخونده داره .
بیست و یکروزه که تومور مغزی بد خیمی داره و خیلی غیر منتظره اومده و مهمون مغزش شده
اینقدر از شنیدن این خبر شکه شدم که تا الان که دارم این مطالب رو مینویسم سرم منگ و سنگینه .
از دسته کسی کاری بر نمیاد مگر اینکه منتظر بمونیم و همه چیز رو به دست قدرتمند و مهربان خدا بسپاریم و برای فریبای عزیز دعا کنیم.
خیلی سخته که آدم توی اوج جوونیش خیلی غیر قابل پیشبینی و توی  شرائط جدیدی که داره و تازه عقد کرده مبتلا به این غده لعنتی بشه.
خدایا من بنده حقیر و کوچکت در این لحظه عاجزانه و ملتمسانه ازت خواهش میکنم که
به جوونی این دختر رحم کنی
به شادابی و تردی ساقه کوچک زندگیش رحم کنی
و بهش کمک کنی
کمکش کنی که عملش با موفقیت انجام بشه.
و به سلامت به آغوش گرم خانوادش بر گرده امیدوارم شب که زنگ میزنم خبر های خوشی بشنوم
آمین


....واینک ای مهربان،تو خود نیک می دانی که چه ساده و بی آلایش در برابرت زانو زده ام
می دانی که از همه جا بریده ام تا با تو باشم.
من خیلی فراموشکارم.مرا ببخش ای مهربان من.تو که همیشه با من صادق و صبور بوده ای.
تو که همیشه مرا در آغوش کشیده ا ی تا جایگاه اشکهای چشم های حیرانم شانه های تو باشد.
تو با منی که اینچنین گرمم.تویی که هماره برایم بستری از آرامش گسترده ای تا با تو از تمام خودم ببرم و با تمام خودم به سوی تو بیایم.
خدای من!
چه بزرگوارانه دست نوازش بر سر  چون من می کشی و این چنین ایثارگرانه تمام دردهای مرا با لبخند از یادم می بری.
تویی که همیشه به دست فراموشی ات سپرده ام و همیشه از دست فراموشی ام نجاتم داده ای.
خدای من!چه دنیای درد آوری بی تو بر من آوار می شود.
جز تو کسی نیست که رازهایم را در صندوقچه سینه انبار کند و از آن برای چون منی قصه ی زندگی شیرین بسازد.
چه مهربانی توکه اینچنین بامن می مانی تاهمیشه. ازمن بی تو می هراسم.
دلم برای تو به اندازه یک دنیا بی تو بودن تنگ می شود.چه همیشه با من هستی و نگاه از من بر نمی داری.دوستت دارم .


بیائید توی این لحظه برای همه مریضایی که الان روی تخت بیمارستانها خوابیدند
برای همه اون کسانی که چشم امیدشون اول به خدا بعد به دعای ماست دعا کنیم و خالصانه و از صمیم قلب سلامتی و شفای اونها رو از خدا بخوایم.


 

سازه بد آهنگ

با سلام
امروز سه شنبه 30/1/84

من اینجا بس دلم تنگ است . . . و هر سازی که می بینم بد آهنگ است . . .
بیا ره توشه برداریم، . قدم در راه بی برگشت بگذاریم؛ . . .
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟


چقدر سریع یک ماه از ساله جدید گذشت
چقدر روزها و شبها رو به سرعت بدون هیچ اتفاق شادی پشت سر میگذاریم و میریم
و هر روز چند ماه و چند سال از عمر مون میگذره

                                             این قافله عمر عجب میگذرد
                                          دریاب دمی که با طرب میگذرد

بگذریم دیروز توی ترمینال با یک صحنه ای مواجه شدم که تا دیروز و امروز همه فکره منو به خودش مشغول کرده
یه خانم مسن چادری  رو دیدم
که یه گاری داشت و یه اجاق گاز پیک نیک
یه ماهی تابه و یه سری خرت و پرت آشپز خونه
شاید حدس زده باشید
آره روی یه گاری دوره گردی میکرد و سمبوسه میفروخت
ظاهر آروم ، آبرو دار و مظلومی داشت
اینقدر مظلومیت توی نگاش بود که نظر ترحم آمیز هر رهگذری رو به خودش جلب میکرد
باز هم ........

انسانی در انتهای بی واژه بودن دست و پا میزند
باز همان قانون عادلانه ی تلخ ....
باز دست همان پیرمرد فقیر ....بساط همان زن بی شوهر....

و این درست همون موقعی بود که با داداشم رفته بودیم برای تولد نامزدش هدیه بگیریم
توی یه مغازه کیف و کفش فروشی خانمی رو دیدیم که داشتند برای دختر خانومشون کفش میخریدند .
وقتی مادرش قیمت کفش رو پرسید فروشنده جواب داد ۰۰۰/۸۰ تومان
توی راه با خودم فکر کردم خدایا آخه چقدر فاصله طبقاتی
لعنت به این دنیای پولکی
که ارزش هر کس به اندازه پولیه که داره مشخص میشه
مطمئنا" این یه مورد از خانمهای بی سرپرستی بوده که من دیدم
که برای امرار معاش و برای سیر کردن شکم بچه هاش مجبور بوده همچین کاری رو انجام بده
دلم میخواست که یه روزی میرسید و خدا از همون خزانه غیب اللهی که خودش توی قرآن وعده داده 
از همون روزی و رزق بی پایانش که بازم خودش توی کتاب مقدسمون وعده داده به من از ماله دنیا عطا میکرد
نه به خاطره خودم
به خود خدا قسم نه به خاطره خودم
چون اینقدر از دنیا و زرق و برقش دل کندم که دلم هیچ چیزی برای خودم نمیخواد
اگر هم به چیزی رغبت نشون دادم به خاطره بقیه بوده حتی توی ع ش ق
ماله دنیا رو میخوام .....
به خاطره اینکه به بنده های ضعیف خدا کمک کنم
دسته یه نفر که بارش افتاده رو بگیرم
کمکش کنم تا دوباره بتونه باره زندگیشو بلند کنه
هر چند معتقدم که به قوله معروف آدم از اسب بیفته ولی از اصل نیفته .
خدا به حقه خودت به حقه تو که ارحم الراحمینی کاری کن که هیچ بنده ای بارش به زمین نیفته
هیچ بنده ای رو جلوی بنده های دیگت حقیر و ذلیل نکن
خدایا کاری کن که نه از اسب بیفتیم و نه از اصل

آمین