ساده و پیچیده


سلام دوستان عزیز امروز شنبه ۲۷/۱/۸۴


ساده است ستایش گلی

چید نش

 و از یاد بردن

                          که گلدان را آب باید داد

 

ساده است بهره جویی از انسانی

دوست داشتنش بی احساس عشقی،

او را به خود وا نهادن

و گفتن که :

               دیگر نمی شناسمش…

 

ساده است لغزش های خود را شناختن

با دیگران زیستن، به حساب ایشان

و گفتن که :

               من اینچنینم…

 

ساده است که چگونه می زیئیم

باری!

       زیستن سخت ساده است!

                                و پیچیده نیز هم!

*    

این شعر زیبا سروده یکی از دوستای جدیدم به نام خانم مژگان عباسی است .  

به شوق انکه پس از سالها صدف بشوم
مرا گذاشته ای در خودم تلف بشوم؟

که دختران جنوبی مرا به نخ بکشند
برای گردن رقاصه ای به صف بشوم؟!

طلوع پشت غروب و غروب پشت طلوع...
نخواه یک زن تنهای بی هدف بشوم

که ته نشین شده در عمق چند پایی تو
به روی موج نگاهت نشد که کف بشوم...

زنی شبیه زنان جنوب چشمانت
پر از طراوت نایاب یک شعف بشوم...

شبی که بشکفد از عشق چهرهء دریا
زنان هلهه زن، دختران ِ دف... بشوم

اگرچه سمت تو دریا همیشه توفانی است
بگو برای تو با موجها طرف بشوم!

گیاه وحشی کوهم نه لاله گلدان
نخواه یک گل خشکیده روی رف بشوم

تو شهر عشق منی! در تو ساکنم ای خوب!
نخواه غرق سکون در خودم تلف بشوم...


چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بی زبان روشنتر است

اولین شعری که باره آخر هم دوباره نوشتمش


با سلام
امروزچهارشنبه 24/1/84

امروز یکباره دیگه بعد از 2 سال میخوام این شعره مورد علاقمو بخونم و بنویسم
البته اگه اشکهای چشمم بهم امان بده و یاری کنه آخه خیلی خاطره ازش دارم
این متنی که حدود 2 سال پیش برای آخرین بار برای یه عزیزی نوشتم .
و امروز چون دلم بازم مثل همیشه بارونیه میخوام بخونمش


شبی از پشت یک تنهائی غمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگه آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهائی که در تنهائی ام روئیده
با حسرت جدا کردم
و تو ....
در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من ...
برای دیدن زیبایی آن چشم ، تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمیدانم چرا رفتی نمیدانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آنکه به فکرغربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی، برای چه؟؟؟؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و بعد از رفتنت گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو ، آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد ، من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و بعد از رفتنت کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد...ببین سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفائیها بگو ، در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است
و من در اوج پائیزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمیدانم چرا ، شاید به رسم و عادت پروانگی مان برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.


چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید
و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و
به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی‌، حس کنی هنوزم دوسش داری.....
چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش
همه وجودت له شده....چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی
 اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی....چه قدر سخته وقتی
 پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی
تا نفهمه هنوزم دوسش داری.......چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی
 و هزار با تو خودت بشکنی و اون وقت آروم زیر لب بگی : گل من باغچه نو مبارک ....

 خدای به خودت و وجوده مبارکت قسم میدونی که سخته .پس خدایا بهم توان و قدرت بده تا بتونم تحمل کنم . همین .....

خدای خوبم عیدت مبارک

با سلام
عیده همتون مبارک 
چند روزی قبل از سال تحویل چند سطری نوشته بودم و میخواستم آپ کنم
ولی بعد نظرم عوض شد تصمیم گرفتم که تا روز چهار دهم سراغ کامپیوتر و اینترنت
وهیچ چیزه دیگه ای نرم .
دوره همشونو برای 2 هفته که شده خط بکشم یکمی از دغدغه ها و مشکلات روز مره فارغ بشم.
و یه جایی برم که نه خبر از تلفن باشه نه موبایل نه محله کارم نه خونه و نه هیچ چیزه دیگه
خلاصش کنم وسرتونو درد نیارم 2 هفته ای ماله خودم باشم و یکمی به خودم برسم .
همین طور هم شد تقریبا بیشتره ایام عیدو منزل یکی از اقوام در بیرون از شهر بودم
و فارغ از همه سرو صدا ها و دغدغه ها و شلوغی های شهر با خودم و دلم خلوت کردم.
ولی بعد که اومدم و آن لاین شدم حیفم اومد که نوشته هامو توی وبلاگم نگذارم بنابر این همشو جمع و جور کردم و آپ کردم .

سلام امروز پنج شنبه 27/12/83 مصادف با 18 مارس
سلام به همه اونهایی که لطف کردند اومدند و نظریات خودشونو برام نوشتند .
این روز های پایانی سال همه مشغول گرد گیری خونه تکونی خرید عید و خلاصه همین چیز ها...
هر کسی رو میبینی یک جوری مشغوله ولی تو تمام این شلوغیها و گرد گیریها آیا شد برای یک لحظه حتی یک لحظه از این امور مادی فارغ بشیم و به شلوغیهای دلمون برسیم آیا شد به این فکر بیفتیم که دلمون یکساله که گرد گیری نشده ممکنه الان که بریم سراغش پر باشه از کینه حسادت دشمنی و.......خیلی چیز های دیگه .
خدایا به ما توفیق بده که بتونیم توی این ساله جدید این رذایل اخلاقی رو از لوح سفید قلبهامون پاک کنیم
خدای خوبم  ازت میخوام که دل منو مثل دریا بکنی زلال وصاف
خدایا اینقدر دلمو دریایی کن که بتونم وجود تو رو توی اون ببینم
نمیدونم چرا نزدیک سال تحویل که میشه یه جورائی دلم خیلی میگیره
اینقدری که حتی دلم نمیخواد برم خرید بازارهمش به خودم میگم خدایا الان که من دارم با آسودگی خاطر خرید میکنم کجای این دنیا یه بچه ای هست که دلش یک لباس گرم میخواد
شاید توی این لحظه یه بچه توی یه جایی از این دنیا سره گرسنه روی زمین گذاشته یا کجای این دنیا یک نا امیدی چشمش به در خشک شده و منتظره که یه نفر بیاد و براش امید به زندگی رو هدیه بیاره . به همین خاطر ترجیح میدم که قبل از عید هیچ چیزی نخرم البته هر چند خواهر هام آخرش منو شرمنده میکنن و به سلیقه خودشون یه خرت و پرتایی برام میخرن .

خدایا قسمت میدم به مدبر اللیل و النهار که توی این شبها و روزها امیده هیچ کس رو نا امید نکنی.
خدایا قسمت میدم به محول الحول و الاحوال که حال و هوای همه بندگانت رو به بهترین حال تبدیل کنی.
مهربانم قسمت میدم به لحظه مقلب القلوب و البصار که دل و دیده های ما رو از نور تجلی خودت روشن کنی . 
لحظه های زندگی خود را تمام و کمال زندگی کن. لحظه های خوب و بد را .چرا که خدا در پس همه این لحظه ها نشسته است .
زندگی موهبتی است که ما آن را به رایگان نصیب برده ایم.در ازای این موهبت چیزی نداریم که به خدا پیشکش کنیم.
شکر و سپاس, قدر دانی از این زندگی است.اگر زندگی را هدر ندهی شکر او را به جا آورده ای
ودر برابر این ,خدا موهبت دیدن نشانه های درستی راه  را, به تو عطا خواهد نمودتا هنگامی که قدر دان زندگی باشی .
و در آخر زندگی را خرج پول نکن بلکه پول را صرف شعر و شور و شعور کن .
اگر در پی ثروتی هنر سخاوت بیاموز،هنر عشق ورزیدن، که عشق تنها می بخشد.
عشق از بخشیدن لذت می برد چرا که قبل از بخشش چند برابر آن را دریافت کرده است.
هر آنچه به هستی میدهی هزار بار باز پس می گیری.
یک گل هدیه می کنی و با هزار گل گلباران می شوی.
اینم آخرین مطلب من تو سال ۸۳
سال خوبی رو براتون آرزو میکنم.
دلتون خوش ، کامتون شیرین ،روزگارتون سبز.

خدایا دوست دارم به اولین کسی که میگم عیدت مبارک ، تو باشی چون این صفت برازنده وجود توست چون مبارک خود تو هستی.
خدای خوبم عیدت مبارک